Tuesday, September 21, 2010

همه به دنبال یک چیز!


روزی در بیابانی گرم و سوزان سه نفر ایلان و ویلان بودند. یکی ایرانی، یکی عرب و یکی انگلیسی. همه به شدت تشنه شان بود و تابش سوزان آفتاب امانشان را بریده بود. از همه بدتر در این شرایط زبان همدیگر را نمی فهمیدند اما بالاخره یکی از آن ها دو نفر دیگر را با هزار ایما و اشاره مجاب کرد که به دنبالش بیایند. خسته و نالان راه افتاند تا به یک آبادی رسیدند. در آبادی به دنبال چیزی افتادند تا با آن عطششان را برطرف کنند.
به یک دکان تره بار رسیدند.
هندوانه های بزرگ و آبداری آنجا بود در جیب های خود گشتند تا شاید چیزی پیدا کنند و با آن یک هندوانه بگیرند. اما در جیب هایشان تنها به اندازه یک هندوانه سکه بود.
چندی نگذشت که دعوایشان شد. ایرانی داد می زد باید هندوانه بخریم، عرب نعره می زد "نحن محتاج الی بطيخ " و انگلیسی در حالی که یقه هر دو را چسبیده بود با دندان قروچه می گفت "we must buy watermelon".
کارشان به زد و خورد کشید و همدیگر را لت و پار کردند اما نه هندوانه ای خریدند و نه سیراب شدند!


"برگرفته از حکایات قدیمی فارسی، با اندکی دخل و تصرف"

Sunday, September 5, 2010

استارت دوباره بحث های هفتگی سبزلینک

در ابتدا لازم است اعلام شود در این بحث احترام به عقاید همدیگر و پرهیز از به کار بردن هرگونه کلمه توهین آمیز و منافی اخلاق، الزامی است.

مدت نسبتا زیادی بود که بحث های هفتگی (هفتگی یا دو هفتگی یا گه گداری بودن آن زیاد مطرح نیست) به دلایل مختلف تعطیل شده بود که با همت تقریبا تمام کاربران سبزلینک تصمیم بر آن شد که این بحث ها دوباره از سر گرفته شود.

موضوع بحث این هفته:

در میان ما کسانی هستند که به دور از هرگونه گرایش عقیدتی از بحث های تکراری و به زعم آن ها بی فایده پیرامون مسائل پرحاشیه خسته شده اند.
در طرف دیگر مطرح کنندگان این موضوعات بحث در این باب را ضروری می دانند و دلایل خاص خودشان را دارند.
چندین ماه قبل در همین سبزلینک کاربران با گرایش نزدیک به حکومت عضو بودند که در مقابل آن ها همه ما سبزها فارق از هرگونه عقیده ای موضعی واحد اتخاذ می کردیم و از قضا همین موضع گیریمان باعث نزدیک تر شدن ما به یکدیگر و همبستگی بیش ترمان بود یا اگر بیش تر به عقب برگردیم در زمانی که بازار حضور خیابانی داغ بود هیچ کس از کسانی که آن ها را در شعار دادن همراهی می کرد نمی پرسید عقیده شما چیست؟ همه با هم بودیم به خاطر یک هدف مشترک.
1-ممکن است برخی بگویند همبسته بودن با هر کسی با هر عقیده ای امری اشتباه است، اگر جزء این گروه هستید دلایل شما چیست؟ اگر مخالف این تفکر هستید دلایل شما چیست؟ آیا نظر دیگری دارید؟
2-برخی بحث عامل حکومت را مطرح می کنند، به نظر شما وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی این روزها چگونه و در چه زمینه فعالیت خود را در فضای مجازی دنبال می کند؟
3-با توجه به اینکه شخصیت و نیت حقیقی افراد در فضای مجازی پوشیده است، به عقیده شما آیا اساسا بحث در مورد اینکه فلان کس اطلاعاتی است یا این بحث بوی اطلاعاتی ها را می دهد، فایده دارد؟ آیا اینگونه بحث ها جز ضرر چیزی در برندارد؟ راه حل شما برای موجهه با این موارد چیست؟
4- اگر روندی در فضای مجازی مشاهده کردید که به نظر شما مشکوک بود و سازماندهی شده، چه نوع برخوردی از خود نشان خواهید داد؟ آیا شروع به اتهام زنی به مطرح کنند بحث می زنید یا روند موجود را مشکوک می خوانید یا عکس العمل دیگری نشان می دهید؟ عکس العملتان چیست؟
5-اصولا به نظر شما حتی اگر روندی مشکوک باشد دلیل بر آن می شود که مطرح کننده موضوع نیز مشکوک باشد و قصد و هدف و نیت سوئی داشته باشد؟ اگر جواب شما منفی است شما چه موضعی اتخاذ خواهید کرد تا به نوبه خود از انحرافی که احساس می کنید جلوگیری کنید و هم از اتهام زنی به افراد جلوگیری نمایید و مانع از بسط فضای بی اعتمادی و افترا شوید؟

Saturday, August 28, 2010

آقا...

امروز روز عجیبی بود اتفاقات زیادی برام افتاد که خدا رو شکر به خیر گذشت.
همینطور که سوار ماشین بودم و داشتم به سمت خونه حرکت می کردم دائم به خودم می گفتم خدایا شکرت بهمون رحم کردی!
رسیدم پشت چهارراه. پسر بچه ای قرآن های کوچکی دستش بود و داشت به ماشین های پشت چراغ می فروخت. ماشین جلویی ردش کرد رفت. (صدای آهنگ ماشین هم بالا بود، "این نامه را برایت / از پشت میله های سرد/ با رنگ سبز جان....")
صداش زدم.
آقا پسر، آقا پسر بیا (دست کردم و دو تومن بهش دادم و یه قرآن ازش گرفتم و دستی به سرش کشیدم)
-آقا مادرم مریضه و دارو می خواد!
-بیا عزیزم (هزار تومن دیگه بهش دادم اما از چشماش معلوم بود ازم متنفره.)

بقیه راه تو فکر این پسر بودم. رسیده بودم سر خیابونمون. زن جوونی با بچه کوچولوش تو بغلش وایساده بود.
دیدم سرش رو خم کرد و به ماشین جلویی چیزی گفت. ماشین جلویی هم نیش ترمزی زد ولی رفت.
با توجه به سابقه بد خیابون خلوتمون مخصوصا اون موقع از شب پیش خودم گفتم اگر زن من هم مشکلی براش پیش بیاد و این موقع از شب بخواد بیاد خونه ترجیح می دم عوض راه رفتن تو این خیابون خلوت یه جوونمرد یا یه باخدا پیدا بشه و تا خونه برسونتش. از طرفی هم می ترسیدم این موقع از شب نیت شومی پشت این هیبت معصومانه باشه.
اما گفتم من نیتم خیره و مشکلی پیش نمیاد. جلوی پاش ترمز کردم. (صدای آهنگ رو کم کردم، "برخیز و باطل کن بساط این دغل بازان / که اینان جامه حق را بپوشند بر تن شیطان...")
سرش رو کرد توی ماشین. زنی بود خوشکل و خوش قیافه با تیپی عادی و بچه ی با مزه ای هم بغلش.
محترمانه و در کمال ادب گفت: "آقا من هیچ پولی ندارم برم خونه، بخدا هیچ چیزیم نه خودم خوردم نه تونستم چیزی به بچم بدم بخوره"
خشکم زد. یه چیزی تو سینم سنگینی می کرد. سریع خودم رو جمع و جور کردم و با رویی گشاده کیف پولم رو برداشتم و هرچی پول توش مونده بود دو دستی دادم بهش.
-خیلی متشکرم آقا
با تبسمی گفتم : "خواهش می کنم خانوم محترم کاری نکردم. وظیفم بود، کوچک ترین کاری بود که از دستم برمیومد!"
دیگه روم نشد نگاهش کنم با لبخندی ماشین رو زدم تو دنده راه افتادم.
پیش خدمت فست فود بغل خیابون صدا زد خانوم و دخترک که نصف خیابون رو طی کرده بود برگشت.
نمی دونم خوشحال شدم یا ناراحت، تو دلم گفتم حداقل مجبور نیست یه قسمت از اون پول رو بده برای غذا.
کیف پولم رو برداشتم و دوباره توشو نگاه کردم پیش خودم گفتم کاشکی بیش تر پول داشتم.
از خودم چون ماشین زیر پام هست و یه کسی از روی فشار زندگی مجبوره سرشو بکنه توی ماشین و بگه آقا... خجالت کشیدم.

Sunday, August 22, 2010

این کجا و آن کجا

ساعت 7:50

-اه این دیگه چه ربناییه!

-مردشور ریختشون رو ببرن... من از بچگی با ربنای شجریان بزرگ شدم، مامانم هروقت صداش رو می شنید اشک از چشماش جاری می شد.

-بگذار الان ربنای شجریانو می گذارم.

-چند دقیقه دیگه اذانه!

-الان، بگذار کامپیوتر بالا بیاد.



ربّنا لا تزغ قلوبنا...



صداش رو می برم بالا

بغض گلوی هممون رو می گیره

مادرم طاقت نمیاره و بغضش می ترکه

اشک تمام صورتمو پر می کنه

سرمو می ندازم پایین نمی خوام کسی اشکامو ببینه

اما نه، چون جرات نمی کنم اشکای پدرمو ببینم

Sunday, August 8, 2010

اما چه باید کرد؟


خانواده هایشان تجمع کردند، جلوی دادستانی بست نشستند با دادستان دیدار کردند، دادستان هم همچون همیشه اظهار بی اطلاعی کرد.
خودشان هم در زندان زمان ملاقات در اقدامی هماهنگ سبز بودن خود را فریاد زدند و شعار دادند و بر روی در و دیوار زخفقان آور زندان پیام های سبز خود را حک کردند و گفتند ما راسخ تر از قبلیم و معاندان نیز ناامید تر شدند. سپس دست به اعتصاب غذا زدند.
نوشیدن را بر اعتصاب خود افزودند و چشم های نزدیکانشان نگران شد. در بیرون از زندان نزدیکان نیز هرکاری که می توانستند کردند از ادامه تجمعات گرفته که به تهدید و سرکوب منجر شد تا دست به دامان خدا شدن و دعا و ندبه و روزه و در این بین جواب آن ها تنها بازداشت شدن عده ای از آنان بود.
کم کم سیاسیون وارد گود شدند. موسوی در ابتدا در اقدامی کم سابقه در این یک سال اخیر، تمام قد از این پیام آوران سبز حمایت کرد و گفت چنبش سبز با شماست. جبهه مشارکت ایران اسلامی نیز مردم معترض را به همبستگی با آن ها فراخواند تا روز شنبه روزه سیاسی بگیرند (همان اعتصاب خشک خودمان). چندی بعد، حال این خبرنگاران که وجدانشان آن ها را به زندان انداخته بود رو به وخامت رفت. میرحسین موسوی از آنان قدردانی کرد و همچون نهرو به آنان گفت عزیزانم ایران زمین به زنده شما بسیار بیش تر نیازمند است.
کروبی نیز گفت فرزندانم به خاطر مردم و ایران اعتصابتان را بشکنید . جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب نیز چنین خواستند. اعضای ارشد و قدیمی نهضت آزادی که از اوایل انقلاب از معترضان بودند و از سوی حاکمیت گروهک تندرو ضد انقلاب خوانده می شوند نیز از خبرنگاران و زندانیان اعتصاب کننده درخواست کردند تا اعتصاب خود را بشکنند.
اما این سرو قامتان که سبز، رنگ خود را از آن ها وام گرفته، با تشکر از همه کسانی که نگرانشان بودند اعلام کردند که در تصمیم خود مصمم هستند و تا رسیدن به حقوق خود از اعتصاب خشک دست نخواهند کشید.

اما چه باید کرد؟

واضح است که مطلوب همه ماست تا با هماهنگ کردن مردم معترض و سبز تجمعی عظیم شکل دهیم یا همه چندین شب ظلمی را که بر یاران دربندمان رفته با الله اکبر فریاد بزنیم تا به یاد حاکمان مدعی الوهیت بیاوریم که خدا از همه چیز بزرگ تر است و قدرت دو روزه شان از حبابی بر روی رود خروشان نیز نابود شدنی تر است.
اما چند نفر از مردم از این جریان آگاهند؟ مردم خاکستری پیش کش، مردم نیمه فعال سبز چطور؟ چقدر دلم می خواهد به تمامی دوستان پیامکی بفرستم و بگویم فردا شب ساعت 21 هرچه فریاد داریم بر سر زورگو خواهیم زد "هدر شهروند یک رسانه، یک جنبش" اما نمی شود. اگر چند نفرشان را حضوری ببینم باید ساعت ها با آن ها بحث کنم تا کمی کمبود اطلاعات و آگاهی ماه ها جبران شود چگونه با یک اس ام اس آن ها را تشویق به کاری کنیم در حالی که شورش را ندارند که البته شعورش فعلا پیشکششان.
چقدر دلم تنگ شده برای روزهایی که با وضو با غسل شهادت از خانه بیرون می زدم. قبل از رفتن قرآن را می بوسیدم، روز قبلش هم وصیت نوشته بودم. دائم بر حسب عقایدم زیر لب ذکر الا بذکر الله تطمئن القلوب می گفتم. چشم های نگران بود. از یکسو به دنبال نشانه ای، نماد سبزی هرچند کوچک، چهره ای آشنا و رد بدل کردن لبخندی محبت آمیز. از سوی دیگر تراکم نیروهای سرکوب گر را در نظر داشتم و روی زمین کفش ها را نگاه می کردم تا بلکه تعدادی از سپاهیان و اطلاعاتی ها را شناسایی کنم.
با نگاه های آشنا آنچنان بحر وسیعی رد و بدل می شد که زبان از انتقال آن در چندین روز عاجز بود. با اینکه هیچ نمی دانستیم پشت این چشم های مشتاق چه فکر و عقیده ای در حال جوشش است. با این نگاه ها و علامت دست ها به نشانه پیروزی ما همه یکی بودیم با هم بودیم. دلم تنگ شده است برای جلو آمدن جوان نگرانی که با تردید می پرسد: "ببخشید شما می دانید تجمع کجاست؟" آنقدر راه می رفتیم و با نگاه ها همدیگر را جذب می کردیم تا بالاخره دستی بالا رود و الله اکبری بلند شود.
دلم برای صدای آن جماعت مصمم که شعار ده تن از آنان صفوف هزار نفری آنان را می شکافت و سایه ترس و دلهره را بر چهره شان مستولی می کرد چه رسد به اینکه این ها هزار تن بودند و آن ها ده تن! چه کنیم که ابزاری نداریم که آن جماعت را هماهنگ کنیم. چه کنیم که اگر هم همین الان بتوانیم آن ها را هماهنگ کنیم آن ها به قدری آگاهی ندارند که ده نفرشان بر هزار نفر فائق آید؟

به نوبه خود دست تک تک این عزیزان دربند را می بوسم و به آن ها می گویم خواهران و برادران خونی تر از خونی من ما با همیم چه بسا در یکی از آن تجمعات ما را به زندان می کشندند و شما زیر باد کولر آب میوه در دست اما با چشمانی خیس برای ما مقاله می نوشتید.
من هم به نوبه خود از شما می خواهم به اعتصاب خود پایان دهید چون ما بیش از چیزی که شما به ما نیاز داریم، نیازمند شماییم.
اما اگر شما همچنان معتقد بر ادامه اعتصاب هستید از این تصمیم شما حمایت خواهم کرد و از هر راهکار عملی که ما را به هدف مشترکمان نزدیک کند استقبال خواهم کرد.

به امید روزی که آن لبخندهای پرمعنا و آن چشمان مشتاق جای این همه کینه را بگیرد.
به امید آن روزی که نور حقیقت دل هایمان را روشن کند.
عضوی کوچک از دریای عظیم سبز

Wednesday, August 4, 2010

هدف چه بود؟

نارنجک بود و مینی بوس حامل خبرنگاران آسیب دید، جزییات مجروحان متعاقبا ارسال خواهد شد. (محمدجواد چطوری خبر رو حذف می کنن هر کاری می کنم نمی شه بیا کمک!)
بمب دست ساز بود......... ای وای خاک عالم! اصغر!!!! چقدر بگم خطر داره ترقه؟! هزار تا دردسر داره ترقه، ها؟! ببخشید مثل اینکه ترقه بود بچم خیلی خوشحال شده بود رییس جمهور محبوبشو دیده، بچم شب و روز خواب نداشت فقط 12 شب 22 خرداد که از چند ماه قبلش قرار بود خبر پیروزی معجزه هزاره سومشو بگذاره رو خروجی اینطور ذوق زده ندیده بودمش.
بمب صوتی بود، من نمی دونم این جوسازی ها چیه می کنن این رسانه های غربی و اون عرب های فریب خورده هی شانتاژ می کنن، ما خودمون کم دردسر داریم کم هی هم جناحی های ما رو به جرم بد نگاه کردن به رییس دولت می ندازن تو زندون حالا شما شامورتی بازی می کنین تا اینو هم بندازن گردن ما بگن کار فتنه گرا بوده؟!
بدو، بدو یه نیم ساعت بیش تر نمونده تا ساعت هشت و نیم نمونده بدو یه صدایی بگذار رو این فیلمه فوقش می گیم یه چند نفری هم دستشون اوخ شده. ای بابا زود باش دیگه تو عاشورا که خوب بلد بودی تصویرا رو میکس کنی!

ما که آخرش نفهمیدیم چی شد؟ اما چند تا احتمال می دیم که یه سریش اونور پردست یه سریشم اینور پرده. اونوریا رو نمی گم چون اصولا اونور پرده معلوم نیست و ما فقط یه سری سایه در حال دولا و راست شدن می بینیم.
اینور پرده یه چیزایی پیداست... یادتونه دو، سه سال پیش سریال نرگس؟ تلوزیون نشون می داد ملت میومدن کرون کرون پارک تا دسته جمعی با هم ببینن حالشو ببرن. حالا بیاین همینجا آره همینجا یه نگاهی به مامانتونو و باباتون بندازین، انگار که شما رفتین تظاهرات مردین نگاه کنین چه قنبرکی گرفتن. هی دائم لعن و نفرین می فرستن که دلخوشی ما فارسی 1 بود که اونم ازمون گرفتین. می رن رو بی بی سی می بینن اونم قطعه دیگه حسابی کفرشون بالا میاد. ولی جون به جونش کنی نمی زنن صدا و سیما رو نگاه کنن. چون دیگه هیچ اعتمادی بهش ندارن سریالاشم که یا سر قبره یا تو بیمارستان یا کلانتری... خلاصه همش بدبختیه.
حالا می گین چه ربطی به موضوع داره؟ ربطش اینه که ببینین اولین خبرگزاری هایی که خبر نارنجک و انفجار رو دادن کیا بودن؟! خبرآنلاین وابسته به علی لاریجانی رییس مجلس حکومتی و فارس نیوز وابسته به سپاه پاسدارن. خیلی خیلی ساده انگاریه اگر بگیم اخبار غلط بهشون دادن پس دو احتمال داره یا دارن سه اش رو می گیرن یا کلا ساختگی بوده.
حالا می گین چرا ساختگی؟ فکر می کنین چند درصد مردم مثل من و شما دیدن که ساعت سه و نیم بعد از ظهر خبرآنلاین و فارس این خبر رو روی خروجی های خود گذاشتن؟ مسلمه که بعد از اینکه رسانه های خارجی می بینن خبرآنلایم و فارس این خبر رو دادن شروع می کنن به نشرش و بال و پر دادن بهش... اما بعد از چند ساعت خبر 20:30 طبق معمول با یک نمایش بگوید نگاه کنید این ها رسانه هایی هستند که شما به آن ها اعتماد کرده اید. تا در پروسه صلب اعتماد از رسانه های بعضا مستقل مثل همیشه گام بردارند تا شاید بتوانند آب رفته را به جوی باز گردانند!

بابا ول کن اینا رو فارسی 1 شما وصل نشد؟!

Thursday, July 22, 2010

قصه ما و آقا محمود

می خوام یه قصه برتون بگم یه قصه خوب

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. بچه های خوبم یه سبزلینک بود که یه چند ماهی درست شده بود و حسابی طرفدار پیدا کرده بود، بچه ها هرکسی هم که عضو شده بود توقع هیچی نداشت فقط دلشون می خواست مردمشونو آگاه تر کنن. تو این بین یه محمود آقای گلی بود که از همون اول خیلی سعی و تلاش می کرد واسه همینم چیزی نگذشت که شد کاربر برتر. یه چندوقتی که گذشت آقا محمود دید ایییییییییی! چقدر اینجا لینک تکراری می فرستن نکنه اینجا هم بشه مثه سایتای دیگه که چندتا خبر مث هم ردیف شدن پشت همدیگه؟!

واسه همینم تصمیم گرفت از این به بعد هرکسی لینک تکراری فرستاد بهش بگه : آهای دوست عزیز لینک تکراری نفرست لطفا تا یه سایت خیلی خیلی خوب داشته باشیم. گذشت و گذشت و گذشت تا بعضی از ماها دیدیم تو قسمت آخرین نظرات هردفعه حداقل یه دوتاییش مال محموده که گفته دوست عزیز لینک تکراری نفرست با اینکه همه می دیدین خیلی زیاد باشه یه خبر سه بار لینک میشه. یواش یواش به آقا محمود اعتراض کردیم و بعضیامونم دستش انداختیم. آقا محمود اول گوشش بدهکار این حرفا نبود می گفت: نه، من بخاطر بهتر شدن سایت این کار رو ادامه می دم و به حرف شماهم گوش نمی کنم.

بچه ها اما ما انقدر گفتیم و گفتیم و گفتیم تا اینکه بالاخره آقا محمود خسته شد گفت بابا من دارم برا خودمون انقدر تلاش می کنم فکر می کنید برای منم راحته که دائم هی اینا رو بنویسم؟ خلاصه بچه ها جون تصمیم گرفت که دیگه در اینباره به کسی چیزی نگه. ما هم خوشحال و خندان بادی انداختیم تو کلامون که ما اینیم دیگه!!!

اما بچه ها چشمتون روز بد نبینه وقتی یه چند مدتی گذشت و یه چند تا خبر داغ پخش شد، دیدیم که ای داد بی داد، چرا انقدر لینک تکراری تو سبزلینکه؟! بچه ها این فقط به لینکای تازه خلاصه نمی شد، لینکای پر رای هم همینطوری شدن. اینجا بود که خیلیامون دلمون برا آقا محمودمون تنگ شد و بعضیامون تو دلمون گفتیم کاشکی می فهمیدیم محمود داره چیکار می کنه!
ولی خودمون کردیم که لعنت بر خودمون باد!

Tuesday, July 20, 2010

دعوت به همیاری


آگاهی چشم اسفندیار حکومت است. اطلاع رسانی امری حیاتی برای جنبش است. اعتراضات و نافرمانی های مدنی در حال حاضر بهترین راه ادامه مبارزات است و ....

این کلمات و جملات رفته رفته اگر فکری نشود تبدیل به واژه های کلیشه ای مانند فقته و فتنه گر، دشمن، اغتشاش گران، خواص و غیره تبدیل خواهد شد. و این وظیفه ماست که اجازه ندهیم این واژگان تبدیل به تبلی توخالی شوند اما چگونه؟

مطمئنا با حلوا حلوا دهان کسی شیرین نخواهد شد تنها راه حل التزام عملی به این شعار هاست. همانطور که همه می دانیم
به عمل کار برآید
به سخن دانی نیست

متاسفانه این روزها شاهد افراط و تفریط در عرصه فعالان جنبش سبز هستیم. افراط در سخن و تفریط در عمل، با این وضع نتیجه چه خواهد شد؟ با ادامه این روند تنها و تنها یک دستاورد حاصل خواهد شد. افراط در سخن باعث شناور شدن اختلافات افکار و اعتقادات افراد جنبش (که اکثرا ارتباطی به اصول و اهداف جنبش مردمی سبز ندارد) بر روی سطح زلال بحر جنبش سبز و ته نشین شدن مشترکات می شود به گونه ای که فقط سطح کثیف و کف آلودی از این بحر به چشم خواهد آمد.
و تفریط در عمل تنها باعث زدودن اعتماد مردم معترض از بدنه جنبش سبز و غیرفعال شدن آن ها خواهد شد. حتما بسیار تا به حال با مردمی برخود کرده اید که بدون داشتن هیچ دلیلی می گویند بابا جنبش سبز رو هم خفه کردند و موسوی هم از خودشونه! وقتی می پرسید دلیلتان چیست، عملا هیچ دلیل قانع کننده ای ندارند. دلیل حرف آن ها تنها در دو چیز خلاصه می شود، عدم اطلاع و آگاهی از اخبار روز و وضعیت کنونی و دلسردی و یاس.
یکی از دوستان عزیز قیاس بسیار جالبی کرده بود که ما همچون روشنفکران دینی ده سال پیش شده ایم که آنقدر بر اختلافاتشان پافشاری کردند و از مردم غافل شدند و یقه همدیگر را گرفتند و پاره کردند برای هرچه آبیش تر آگاه کردن یکدیگر. دوستان عزیز ما همه آگاهی نسبی و قابل قبولی برای نیل به اهداف جنبش سبز داریم به داد کسانی که آگاه نیستند و یا از کانال های آگاهی به دور افتاده اند برسیم!

حال با توجه به مطالب فوق و ضرورت آگاهی بخش های مختلف مردم، از تمام دوستان عزیز دعوت به عمل می آورم تا نام کلیپ ها و آهنگ ها و مطالب قابل ارسال را که دیده اند و احساس می کنند تاثیرگذار است را به اطلاع برسانند (دوستانی سبزلینکی در لطفا زیر لینک نظر بگذارند و عزیزان دیگر در وبلاگ نظر بگذارند) و یا آدرس دانلود آن را به اطلاع عموم برسانند و اگر نام و آدرس را در اختیار ندارید لطف کنید آن را به آدرس ای-میل بنده که در پروفایل سبزلینک است قابل رویت است بفرستید تا با گلچین کردن این فایل ها و دسته بندی کردن آن ها بتوان آن ها را روی یک سی دی رایت کرد و در جهت آگاهی عمومی در اختیار مردم عزیزمان قرار داد.
(باید اضافه کنم که این تصمیم گیری بسیار ساده بود صبح در وبلاگی به نام جنبش سبز مشهد کار بسیار ارزشمندی انجام شده بود و تقریبا تمامی ترانه های سبز بارگذاری شده بود، ابتدا تنها می خواستم اگر توفیق دست داد به هنوان پکی یکجا آن ها را آپلود کنم، می خواستم برای ماشین خودم روی یک سی دی این ترانه ها را رایت کنم. اما سی دی خام نداشتم به مغازه کتمپیوتری رفتم و ناگهان تصمیم گرفتم یک بسته کامل از سی دی ها را بگیرم و ترانه ها را به همراه فایل های دیگر روی آن ها بریزم و به اندازه توان خود در سطح شهر پخش کنم به همین راحتی. به نظر من بر دوش ما تمام فعالان عرصه وب رسالتی است. رسالتی که به دلیل رفاه و آسایش نسبی که داریم و می توانیم پشت سیستم خود بنشینیم و فعالیت کنیم، به وجود آمده است. رسالتی که باید افراد دیگر را که به این اطلاعات دسترسی ندارند را آگاه کنیم. بله دوستان به همین راحتی است گاهی اوقات فاصله برخی شعار های ما تا اعمال ما از مویی نازک تر است!)

اگر ما بتوانیم تیمی درست کنیم و کار گروهی برای جمع آوری این سری فایل ها انجام دهیم و هرکدام به قدر توان خود در رایت کردن سی دی ها و پخش کردن آن بکوشیم مطئنا گام بزرگی را به نوبه خود در جهت آگاه رسانی مردم برداشته ایم و امید را هم به خود و هم به جامعه تزریق کرده ایم.
پیشاپیش از شما همکاران گرامی متشکرم




Thursday, July 15, 2010

گاهی اوقات فاصله شعار تا عمل از مو نیز نازک تر است


بسیاری از ما جنبش سبزی ها (مخصوصا فعالان عرصه وب) خیلی خوب حرف می زنیم، سرمان درد می کند برای بحث. حالا بحث هرچه می خواهد باشد از بحث در مورد اعتقادات مذهبی و کفایت راهبری جنبش بگیر تا برچسب زدن به همدیگر با القابی نظیر بسیجی ، سبزالهی ،سکولار نمای احمدی نژادی و و و... بسیار شده است که در سایت های اجتماعی پیشنهادی برای بروز اعتراضات مدنی ارائه شده است و بسیاری از ما استقبال کردیم اما در عمل و در جامعه ردی از این ابتکارات اعتراضی نمی بینیم. بحث هایی که بعضا تنها باعث کدورت های بی جا و سست شدن بی دلیل اتحادمان می شود.
یا مثلا در مورد همین اعتراضات و اعتصابات بازار تهران با اینکه شورای اصناف با دولت توافق کرده است اما همچنان ادامه دارد. یک نفر پیدا می شود و می گوید آقا جان این بازاری ها همینطور دارند به اعتصابشان به بهانه های واقعی یا واهی ادامه می دهیم محض رضای خدا بیایید از آن ها حمایت کنیم. اما ما با چهره ای حق به جانب می گوییم، نه مگر یادتان رفته وقتی ما شهید دادیم وقتی تن ما زیر باتوم در حال آتش گرفتن بود آن ها همچنان در حال پول پارو کردن بودند این ها لیاقت حمایت ما را ندارند. انقدر می گوییم تا دیگر سران جنبش هم یا امر بهشان مشتبه شود و یا جرات نکنند حمایتی هرچند تلویحی از آنان بکنند. گویا یادمان رفته که قرار بود هرکسی به هر نحوی تصمیم گرفت سبز باشد یا اعمالی موازی جنبش انجام داد از وی حمایت کنیم و سبز بدانیم (همینجا بگم منظورم این نیست که اگر قاتلان ملت هم اشک تمساح ریختند و خواستار سبز شدن شدند بی هیچ چون و چرا و محاکمه و سوال و جوابی از گناه آنان درگذریم)
می ترسم آنقدر علی رغم اینکه می گوییم ما بیشماریم وسواس های بی جهت به خرج بدهیم تا ما هم دست را زیر چانه بزنیم و کنار علی که فقط حوضش برایش مانده بنشینیم و چپ چپ به هم نگاه کنیم.
بله دوستان فاصله بین شعار و عمل گاهی از مو نیز نازک تر است. تا به حال چقدر پیش آمده که کسی پیشنهاد اسکناس نویسی یا شعار نویسی بر قطعه ای کاغذ یا پیشنهاد بلوتوث کردن کلیپ های تاثیرگذار را داده است و ما به به و چه چه کردیم و ایولا گفتیم ولی بعد که از پای کامپیوتر بلند شدیم اصلا آلزایمر گرفته ایم و نه خودکاری روی کاغذ یا اسکناس کشیده ایم و نه کلیپی را تبدیل کرده و بر روی موبایلی ریخته ایم.
به راستی دوستان سبزم ما را چه شده است؟
(با تشکر از دوست سبزم امین عزیز ،کاربر سبزلینک، که با تلنگری که به من زد باعث شد تا من هم اسکناس نویسی کنم و هم این مقاله را بنویسم)

Monday, July 12, 2010

کی راست می گه، کی دروغ؟







این روزها در فضای مجازی بحث قتل الناز بابازاده داغ است. عده ای کشته شدن این دوشیزه از جهان رخت بربسته را به عوامل بسیجی نسبت می دهند و عده ای هم می گویند که شایعه است و طبق نقل قول هایی که از خانواده وی منتشر شده استدلال می کنند که قاتل وی یک سارق سابقه دار بوده و اصلا بحث تجاوز به وی قابل اثبات نیست و در جواب این عده، جبهه مقابل جواب می دهند از کجا معلوم که همین نقل قول ها نیز درست باشد و فراتر از آن طبیعی است که این اظهارات تحت فشار بوده است. اما در این بین دو صفحه در سایت معروف فیسبوک به الناز بابازاده نسبت داده شده، یکی صفحه ای به نام الناز بابازاده و دیگری پروفایلی به نام النا بابازاده که نام خودمانی آن مرحوم یعنی النا در آن بکار رفته است. خوشبختانه فهرست دوستان آن مرحوم از دید عموم مخفی نشده و لیست 25 نفره دوستان وی قابل رویت است... که تصویر این پروفایل عکس بالا سمت چپ است.
و اما در صفحه ای که گویا نزدیکان این مرحوم پس از درگذشت وی ایجاد کرده اند، چند اطلاعیه در اختیار عموم قرار گرفته است از قبیل
بچه ها شمارو به خدا قسمتون میدم حرفی رو که ازش اطلاع دقیق ندارین در مورد من شایعه درست نکنید تا برای پدر پیرم و مادر و خواهر عزادارم مشکل به وجود نیاد. ایشالا به زودی همه خواهند فهمید موضوع کشته شدن من چی بوده. پس حرفی نزنید که بعدا پیش وجدان خودتون ناراحت باشین.قسمت و تقدیر من هم این بود ولی شما به خدا بگید که من آرزو
...ها داشتم......

و یا
حلال نمیکنم کسی رو که مطلبی در رابطه با این اتفاق چه در نت چه در بیرون پخش بکنه.از همه خواهش میکنم اجازه بدین کار به صورت قانونی پیگیری بشه و قاتل من به مجازاتش برسه. روح من نمیخواد برای پدر پیرم و خانوادم مشکلی به وجود بیاد.ازتون خواهش میکنم همتون جلوی این حرفها رو بگیرید.فقط اینو بدونید قاتل من یک دزد معتاد 22 ساله است نه چیز دیگه
و

هرگونه خبر منتشر شده توسط هر سایت خبری یا هر شخص دیگر از طرف خانواده الناز تکذیب میشود. لطفا به شایعات توجه نکنید.اصلا کار صحیحی نیست که از این اتفاق استفاده دیگری بشه

و

از دوستان الناز خواهشمندیم عکسهای مشترک خودشون با الناز رو در نت نگذارید تا توسط برخی سایتها غیر قانونی سوء استفاده نشه . از هم دردی شما سپاسگذاریم اما بالاخره مملکت قانون داره و به این مسئله رسیدگی خواهد شد.لطفا رعایت کنید

یکی، دو نکته توجه مرا در این صفحه جلب کرده است اول اینکه دوستانی که در پروفایل دوشیزه بابازاده هستند در علاقه مندان به صفحه وجود ندارند (حداقل من که ندیدم). و اما نکته دوم توصیه ایست که در زیر عکس صفحه که همان تصویر بالا سمت راست در این مطلب است، یک پیام اخلاقی که بیش تر شبیه پیام های تیزرهای تلویزیون است درج شده که در پی این مطلب می آید

هیچ وقت فکر نکنید این اتفاقات فقط برای دیگران میافته و یا در روزنامه یا اخبار میشنوید. شاید برای شما هم پیش بیاد.چند ثانیه فکر کن!!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
آدرس پروفایل و صفحه مورد بحث در پی می آید

http://www.facebook.com/album.php?profile=1&id=208948191757#!/profile.php?id=100000230464144&ref=ts

http://www.facebook.com/pages/elnaz-babazade-alnaz-babazadh/118410978204921#!/pages/elnaz-babazade-alnaz-babazadh/118410978204921?ref=ts

Tuesday, June 29, 2010

دلم گرفت

دیدید چگونه با بی شرمی به مجلس ختم پدر بنده خدا هجوم بردند. دیدید کروبی با چه نجابتی هیچ نگفت و به احترام صاحب عزا تنها به درآغوش کشیدن وی بسنده کرد...دیدید افراد تحصیل کرده ای که حضور داشتند چه با بهت به جریان نگاه می کردند؟ دیدید مظلومیتمان را؟ واقعا دلم گرفت...خدا با مظلومان است و پیروزی با شکیبایان است.
یا الله

Sunday, June 27, 2010

بازنگری

دوستان سبز من وقت آن رسیده است که در مورد عملکرد خود بازنگری کنیم. اکثر ما فعالانی در فضای مجازی هستیم، فعالانی که تا جایی که از دستمان بر می آید، برای آگاهی بخشی به ملت عزیزمان تقریبا تمام تلاشمان را می کنیم. حتما تا به حال به این مسئله فکر کرده اید که با وجود فیلترینگ گسترده اقتدارگرایان در میهن بسیار عزیزمان، اکثرا افرادی در تیررس آگاهی بخشی ما قرار می گیرند که خود افکاری نزدیک به ما دارند. اکثریت ما هم به این مطلب آگاهیم که رمز پیروزی پایدار زندگی کردن اعتراض است. همه تا جایی که به زندگیمان لطمه وارد نکند فعالیت می کنیم و این همان اعتراضات مدنی و کم هزینه است. خب حق هم داریم چون حرکتمان بر همین اصل استوار است. اما سوال من اینجاست که آیا واقعا از تمام ظرفیت های موجودمان استفاده کرده ایم؟
یک مثال ساده همین کلیپ های هنرمندانه ایست که روزی چند تا از آن ها را از سایت های مختلف خصوصا یوتیوب دانلود می کنیم. انصافا تا به حال چقدر از توان خود را برای پخش کردن این کلیپ ها پخش کردیم؟ چقدر از ما در اقدامی فوق العاده کم هزینه، یک برنامه کانورتر بر روی سیستم خود نصب کرده ایم و کلیپ هایی که از اینترنت می گیریم را به فرمت های قابل خواندن برای تمام موبایل ها مانند تری.جی.پی تبدیل کرده ایم و به روی موبایل خود ریخته ایم و تا جایی که توانسته ایم آن ها را بین آشنا و غریبه پخش کرده ایم؟
قطعا نمی توان منکر قدرت بلوتوث شد که امروز کلیپی در شمال شرق ایران پخش می شود و فردا مردم در جنوب غرب ایران آن را مشاهده می کنند. آیا واقعا ما از این مجرای کم هزینه با تمام توانمان استفاده کرده ایم؟
مثال هایی از این دست زیادند مثلا قبلا یکی از دوستان سبز گمان کنم در بالاترین پیشنهاد داده بود که هر روز یک شعار سبز را بر روی برگی از کاغذ بنویسیم و آن را در جایی از شلوغی خیابان بر روی زمین بیاندازیم. این عمل یک نحوه اعتراض کاملا کم هزینه است. آیا عملی شد؟
نظر شما چیست؟

سر آغاز

به نام حق
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای نام تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم

خب دوستان، بنده یه حساب فرندفید داشتم که دیدم گاهی اوقات چیز هایی می خوام بنویسم که جا نمی شه اونجا گفتم یه وبلاگی راه بندازم. بیش تر برای این وبلاگ راه انداختم تا راهکارهایی رو که به نظرم میاد رو با بقیه دوستان مورد بحث قرار بدم. به امید اینکه مطالبی که بنده حقیر در وبلاگ قرار می دم گرهی هر چند کوچک از ملت سبز ایران باز کنم. به امید پیروزی، اما نه پیروزی یک فرقه یا یک حزب خاص، نه پیروزی که بازنده ای داشته باشد، پیروزی که همه و همه در آن سهیم باشند.
یا حق