ساعت 7:50
-اه این دیگه چه ربناییه!
-مردشور ریختشون رو ببرن... من از بچگی با ربنای شجریان بزرگ شدم، مامانم هروقت صداش رو می شنید اشک از چشماش جاری می شد.
-بگذار الان ربنای شجریانو می گذارم.
-چند دقیقه دیگه اذانه!
-الان، بگذار کامپیوتر بالا بیاد.
ربّنا لا تزغ قلوبنا...
صداش رو می برم بالا
بغض گلوی هممون رو می گیره
مادرم طاقت نمیاره و بغضش می ترکه
اشک تمام صورتمو پر می کنه
سرمو می ندازم پایین نمی خوام کسی اشکامو ببینه
اما نه، چون جرات نمی کنم اشکای پدرمو ببینم
-اه این دیگه چه ربناییه!
-مردشور ریختشون رو ببرن... من از بچگی با ربنای شجریان بزرگ شدم، مامانم هروقت صداش رو می شنید اشک از چشماش جاری می شد.
-بگذار الان ربنای شجریانو می گذارم.
-چند دقیقه دیگه اذانه!
-الان، بگذار کامپیوتر بالا بیاد.
ربّنا لا تزغ قلوبنا...
صداش رو می برم بالا
بغض گلوی هممون رو می گیره
مادرم طاقت نمیاره و بغضش می ترکه
اشک تمام صورتمو پر می کنه
سرمو می ندازم پایین نمی خوام کسی اشکامو ببینه
اما نه، چون جرات نمی کنم اشکای پدرمو ببینم
No comments:
Post a Comment