Sunday, August 8, 2010

اما چه باید کرد؟


خانواده هایشان تجمع کردند، جلوی دادستانی بست نشستند با دادستان دیدار کردند، دادستان هم همچون همیشه اظهار بی اطلاعی کرد.
خودشان هم در زندان زمان ملاقات در اقدامی هماهنگ سبز بودن خود را فریاد زدند و شعار دادند و بر روی در و دیوار زخفقان آور زندان پیام های سبز خود را حک کردند و گفتند ما راسخ تر از قبلیم و معاندان نیز ناامید تر شدند. سپس دست به اعتصاب غذا زدند.
نوشیدن را بر اعتصاب خود افزودند و چشم های نزدیکانشان نگران شد. در بیرون از زندان نزدیکان نیز هرکاری که می توانستند کردند از ادامه تجمعات گرفته که به تهدید و سرکوب منجر شد تا دست به دامان خدا شدن و دعا و ندبه و روزه و در این بین جواب آن ها تنها بازداشت شدن عده ای از آنان بود.
کم کم سیاسیون وارد گود شدند. موسوی در ابتدا در اقدامی کم سابقه در این یک سال اخیر، تمام قد از این پیام آوران سبز حمایت کرد و گفت چنبش سبز با شماست. جبهه مشارکت ایران اسلامی نیز مردم معترض را به همبستگی با آن ها فراخواند تا روز شنبه روزه سیاسی بگیرند (همان اعتصاب خشک خودمان). چندی بعد، حال این خبرنگاران که وجدانشان آن ها را به زندان انداخته بود رو به وخامت رفت. میرحسین موسوی از آنان قدردانی کرد و همچون نهرو به آنان گفت عزیزانم ایران زمین به زنده شما بسیار بیش تر نیازمند است.
کروبی نیز گفت فرزندانم به خاطر مردم و ایران اعتصابتان را بشکنید . جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب نیز چنین خواستند. اعضای ارشد و قدیمی نهضت آزادی که از اوایل انقلاب از معترضان بودند و از سوی حاکمیت گروهک تندرو ضد انقلاب خوانده می شوند نیز از خبرنگاران و زندانیان اعتصاب کننده درخواست کردند تا اعتصاب خود را بشکنند.
اما این سرو قامتان که سبز، رنگ خود را از آن ها وام گرفته، با تشکر از همه کسانی که نگرانشان بودند اعلام کردند که در تصمیم خود مصمم هستند و تا رسیدن به حقوق خود از اعتصاب خشک دست نخواهند کشید.

اما چه باید کرد؟

واضح است که مطلوب همه ماست تا با هماهنگ کردن مردم معترض و سبز تجمعی عظیم شکل دهیم یا همه چندین شب ظلمی را که بر یاران دربندمان رفته با الله اکبر فریاد بزنیم تا به یاد حاکمان مدعی الوهیت بیاوریم که خدا از همه چیز بزرگ تر است و قدرت دو روزه شان از حبابی بر روی رود خروشان نیز نابود شدنی تر است.
اما چند نفر از مردم از این جریان آگاهند؟ مردم خاکستری پیش کش، مردم نیمه فعال سبز چطور؟ چقدر دلم می خواهد به تمامی دوستان پیامکی بفرستم و بگویم فردا شب ساعت 21 هرچه فریاد داریم بر سر زورگو خواهیم زد "هدر شهروند یک رسانه، یک جنبش" اما نمی شود. اگر چند نفرشان را حضوری ببینم باید ساعت ها با آن ها بحث کنم تا کمی کمبود اطلاعات و آگاهی ماه ها جبران شود چگونه با یک اس ام اس آن ها را تشویق به کاری کنیم در حالی که شورش را ندارند که البته شعورش فعلا پیشکششان.
چقدر دلم تنگ شده برای روزهایی که با وضو با غسل شهادت از خانه بیرون می زدم. قبل از رفتن قرآن را می بوسیدم، روز قبلش هم وصیت نوشته بودم. دائم بر حسب عقایدم زیر لب ذکر الا بذکر الله تطمئن القلوب می گفتم. چشم های نگران بود. از یکسو به دنبال نشانه ای، نماد سبزی هرچند کوچک، چهره ای آشنا و رد بدل کردن لبخندی محبت آمیز. از سوی دیگر تراکم نیروهای سرکوب گر را در نظر داشتم و روی زمین کفش ها را نگاه می کردم تا بلکه تعدادی از سپاهیان و اطلاعاتی ها را شناسایی کنم.
با نگاه های آشنا آنچنان بحر وسیعی رد و بدل می شد که زبان از انتقال آن در چندین روز عاجز بود. با اینکه هیچ نمی دانستیم پشت این چشم های مشتاق چه فکر و عقیده ای در حال جوشش است. با این نگاه ها و علامت دست ها به نشانه پیروزی ما همه یکی بودیم با هم بودیم. دلم تنگ شده است برای جلو آمدن جوان نگرانی که با تردید می پرسد: "ببخشید شما می دانید تجمع کجاست؟" آنقدر راه می رفتیم و با نگاه ها همدیگر را جذب می کردیم تا بالاخره دستی بالا رود و الله اکبری بلند شود.
دلم برای صدای آن جماعت مصمم که شعار ده تن از آنان صفوف هزار نفری آنان را می شکافت و سایه ترس و دلهره را بر چهره شان مستولی می کرد چه رسد به اینکه این ها هزار تن بودند و آن ها ده تن! چه کنیم که ابزاری نداریم که آن جماعت را هماهنگ کنیم. چه کنیم که اگر هم همین الان بتوانیم آن ها را هماهنگ کنیم آن ها به قدری آگاهی ندارند که ده نفرشان بر هزار نفر فائق آید؟

به نوبه خود دست تک تک این عزیزان دربند را می بوسم و به آن ها می گویم خواهران و برادران خونی تر از خونی من ما با همیم چه بسا در یکی از آن تجمعات ما را به زندان می کشندند و شما زیر باد کولر آب میوه در دست اما با چشمانی خیس برای ما مقاله می نوشتید.
من هم به نوبه خود از شما می خواهم به اعتصاب خود پایان دهید چون ما بیش از چیزی که شما به ما نیاز داریم، نیازمند شماییم.
اما اگر شما همچنان معتقد بر ادامه اعتصاب هستید از این تصمیم شما حمایت خواهم کرد و از هر راهکار عملی که ما را به هدف مشترکمان نزدیک کند استقبال خواهم کرد.

به امید روزی که آن لبخندهای پرمعنا و آن چشمان مشتاق جای این همه کینه را بگیرد.
به امید آن روزی که نور حقیقت دل هایمان را روشن کند.
عضوی کوچک از دریای عظیم سبز

No comments:

Post a Comment