Tuesday, September 21, 2010

همه به دنبال یک چیز!


روزی در بیابانی گرم و سوزان سه نفر ایلان و ویلان بودند. یکی ایرانی، یکی عرب و یکی انگلیسی. همه به شدت تشنه شان بود و تابش سوزان آفتاب امانشان را بریده بود. از همه بدتر در این شرایط زبان همدیگر را نمی فهمیدند اما بالاخره یکی از آن ها دو نفر دیگر را با هزار ایما و اشاره مجاب کرد که به دنبالش بیایند. خسته و نالان راه افتاند تا به یک آبادی رسیدند. در آبادی به دنبال چیزی افتادند تا با آن عطششان را برطرف کنند.
به یک دکان تره بار رسیدند.
هندوانه های بزرگ و آبداری آنجا بود در جیب های خود گشتند تا شاید چیزی پیدا کنند و با آن یک هندوانه بگیرند. اما در جیب هایشان تنها به اندازه یک هندوانه سکه بود.
چندی نگذشت که دعوایشان شد. ایرانی داد می زد باید هندوانه بخریم، عرب نعره می زد "نحن محتاج الی بطيخ " و انگلیسی در حالی که یقه هر دو را چسبیده بود با دندان قروچه می گفت "we must buy watermelon".
کارشان به زد و خورد کشید و همدیگر را لت و پار کردند اما نه هندوانه ای خریدند و نه سیراب شدند!


"برگرفته از حکایات قدیمی فارسی، با اندکی دخل و تصرف"

1 comment:

  1. پس مشغول هندوانه خوذدن هستي كه سري به ما نميزني. بحث هفتگي هم شده آب هندونه لابد!
    http://persa5.blogfa.com/

    ReplyDelete